‏نمایش پست‌ها با برچسب دانشجویان دانشگاه های شهرستان. نمایش همه پست‌ها
اسرار انتظار›››

چند روز پیش صحبتهای آقای ده نمکی را در اختتامیه جشنواره فیلم فجر گوش میکردم دلم به حال خودمان سوخت! و همچنین موضوع اهانتی که بقایای جلبکهای سبز در کمال بیشرمی به دختر استاد آواز ایران،آقای علیرضا افتخاری روا داشتند.

در صدا وسیما فیلمهایی با موضوع دفاع مقدس درست میکنندکه آبروی رزمندگان مارا میبرد واز کسی صدایی بلند نمیشود،همین فیلم همچون سرو که این روز ها در تلویزیون میگذارند.یارو برای نجات یک گلدان که ظاهرا" امانت بوده خود و دیگر همرزمانش را به کشتن میدهد!یا در فیلمی رزمند ه ای دیگر برای نجات جان فقط یک ماهی که تنگ آن شکسته جان خود را ازدست میدهد!

از این دست مثالها زیاد است حتی در سینما :فیلم به نام پدر یا دوئل که هدف متعالی که در دفاع مقدس داشتیم را پست وذلیل میشمارد!در عوض به فیلم اخراجی ها که تنها فیلمی است که هیچ گونه عیبی نمیتوان بر آن گرفت،برچسب ضد دین وضد ارزشها میزنند!احتمالا" بعضی از این افراد اصلا" رنگ و روی جبهه را ندیده اند بویی از دین نبرد ه اند ولی خود را کارشناس دینی سینما می دانند!

موضوع آقای افتخاری و اهانت به خانواده ایشان هم ،انگار پایان ندارد،حتما" در رسانه ها شنیده اید که بعضی افراد مسئول از نمایندگان اصلاح طلب مجلس گرفته تا پدر آقازاده فراری با سران فتنه دیدار میکنند وکسی جرأت نمیکند آنها را باز خواست کند،بازیگران سینما دم از منافق مخملی میزنند وسنگ فتنه سبز را به سینه میزنند اهانتها به نظام و رییس جمهورش میکنند،ولی آب از آب تکان نمیخورد.اما اگر کسی مانند آقای افتخاری عزیز از منتخب ملت دفاع کند یا به حکم رییس جمهور بودنش به وی ابراز علاقه کند،باید از کار خود پشیمان شود،و گر نه...

خلاصه اینکه به قول شهید آوینی:

در جمهوری اسلامی همه آزادند الّا بچه حزب اللهی ها ( افتخاری ها، ده نمکی ها ...)

لینک مستقیم صحبتهای بسیار جالب ده نمکی در اختتامیه جشنواره فیلم فجر با حجم ۹/۲ مگا و فرمت ۳gp

دانلود

لینک مستقیم صحبتهای آقای افتخاری در بیست وسی با حجم 05/1 مگا وفرمت 3gp

دانلود


وبلاگ ما زنده ایم(حسین پور):::
به بهانه ی 22 خرداد ... آغاز یک پایان ...

دلم برای سران فتنه تنگ شده ... نمی دانم کجایند ولی دلم می خواهد برایشان قلم بزنم ... آخر سالگردشان (بخوانید سالمرگشان) فرارسیده ... نمی دانم ... شاید دارند در ویلای کنار دریای اکبر با هم دوزدوز بازی می کنند ... آن هم دوزدوز 12 تایی ... حتما ساندیس هم خریده اند برای خود ...
شاید هم نشسته اند دور هم و شیخ بیچاره برایشان از « خلیج » می گوید و از « دُوَل » ... آخر هنوز هم باورش نمی شود که عربیه به « دُوَل »  بر میگردد نه « خلیج »  ...
بیچاره شیخنا ... همچین روزهایی بود که آرای باطله حالش را گرفت ... به قول قدیانی عزیز شیخنا فکر همه چیز را کرده بود الا آرای باطله ... خدا کند دستمال یزدی اش را برداشته باشد با خود ... می ترسم دوباره با جماعت سر پنجم شدنش بحث کند و دوباره دهنش پر کف شود ... آن وقت است که خر بیار و باقالی بار کن ...  آن وقت دیگر شهرام هم نمی تواند با مبلغ ناچیزش التیام دهن پرکف او را نماید ... سیصد میلیون که سهل است اگر سیصد ساندیس هم به او بدهند بعید است به حال طبیعی برگردد شیخ ... البته بهتر است ساندیس را برای میرحسین بگذارند ... میله اش را هم برای خاتمی ...
میرحسین البته دیگر رمق ندارد که ساندیس سر بکشد ... آخر دارد بیانیه اش را تنظیم می کند ... اگر دیر منتشر شود رفقایش از غصه ، قالب تهی می کنند ... خاتمی هم که میله ها را برداشت بهتر است نزدیک کروبی نشود ... آخر ترس دارم شیخ دوباره جریان تجاوز را جدی بگیرد و به رفیق خود هم بهتان بزند ... آن وقت است که از نی ، چوب بسازد و گوش فلک را کر کند و خانمش هم به « آقا » نامه بنویسد که چنین و چنان ... مگر به علی شان تجاوز نکردند ... مهدی که جای خود دارد ...
بس است دیگر ... باید بروم ...
فکر کنم دوز دوزشان تمام شده باشد ... دوباره دارند دعوا می کنند انگار ... خاتمی که ظاهرا برنده شده به « سورس » ادای احترام می کند ... موسوی می گوید تقلب شده و ظاهرا دارد بیانیه اش را تنظیم می کند تا مردم را از نتیجه ی اصلی دوزدوز باخبر سازد ... تازه زهرا را هم فرستاده Persian BBC که با ادله ی محکم تقلب را برای مردم اثبات کند ... شیخ هم که ظاهرا اصلا مهره ای نداشته فریاد می کشد که مهره ی من در لابه لای آرای باطله ی سال گذشته جا مانده ... شاید هم در کهریزک ... شاید هم در دستان علی ... و شاید هم در جیب شهرام ... شاید ...  و من هم که از دور برایشان دستی تکان می دادم ، بلند گفتم : سلامتی دشمنای ضد ولایت فقیه صلوات ... همه شان صلوات فرستادند ... معلوم شد هنوز هم تحلیلشان ضعیف است بندگان خدا ... خنده ای کردم و گفتم : اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ... همین ...
وبلاگ دردانه هستی :::
 به نام اوکه تنها پناه زندگیم می باشد .
مدتی است که از قافله جا مانده ام ...
وچقدر دلتنگ نوشتنم ... دلتنگ دل دادن و دل گرفتنم ...
باز هم باتو سخن میگویم ای شهید ...
کاش دیروز آنگونه جانت را فدای آرامش امروز من نمی کردی  , تاکه آنقدر درآن غرق شوم که فراموش کنم آنچه بر تو گذشت را...
فراموش کنم که برای چه , برای که عزم رفتن کردی ...
که فراموش کنم تو نیز میتوانستی چرتکه بیندازی وحساب کتاب دفتری کنی ...
تو نیز میتوانستی درس ودانشگاه را بهانه کنی ...
میتوانستی مادر وپدر پیرت , همسر و فرزند عزیزت را بهانه کنی ...
تو نیز میتوانستی دلتنگ نگاه همسرت , درآغوش گرفتن فرزندت , غذای گرم مادرت ولبخند زیبای پدرت باشی ... واز ایستادن باز بمانی .
به این می اندیشم که مجبور نبودی تحمل کنی گرمای سوزان جنوب را , رمل های داغ فکه را , تشنگی شلمچه را . .. موج و, وحشت اروند را ...
به این می اندیشم که تو نیز میتوانستی همانند خیلی ها برای دیروز وامروز خودت لقمه بگیری ...
 وچه زیبا  بی آنکه چرا واما واگر بیاوری رفتی ...
وامروز من چه گستاخانه در مقابل حفظ ارزش هایی که تو برایش جان دادی در مقابل آنچه تو برایش از تمامی لذت ها وزیبایی های دنیایت گذشتی , چرا واما واگر می آورم ...
منی که غریبه ام به صدای گلوله , منی که وحشت میکنم ازدیدن مشتی خون ... منی که تاب غم از دست دادن عزیزی را ندارم ...
منی که تاب بیداری وتشنگی وگرسنگی را ندارم ...
منی که امروز طاقت لحظه ای گرما را ندارم ..
وچه بی انصاف بشری هستم من ...
تو تمامی این ها را تحمل کردی وامروز من چه بی اعتنا از آن میگذرم ...
کاش بفهمم ... .
وبلاگ آخرین همسفر:::یاد گرقته ایم که به تاریخ چند هزار ساله مان تکیه کنیم! به عده ایی آدم کش! از کوروش صغیر گرفته تا اعلیحضرت( به قول هدایت!) شاخنشاخ! همه و همه دنیاشان در خوردن و خوابیدن... خلاصه می شده! ( خودت جای سه نقطه را پر کن!) همه نوعی دیکتاتوری را اداره می کردند! یک بار به تخت جمشید سری بزن! چه کسی گفته چنین بنایی را می شود با ناز و نوازش ساخت؟ در عکس سربازان هخامنشی دقیق شو تا ببینی کسی که خلقشان کرده چه قدر از آن ها وحشت داشته است! ما ولی هنوز به همان لوح گلین تکیه می دهیم و هوچی گرانه جار می زنیم که:
آی! آدمیان جهان! ما لایحه ی آزادی حقوق بشر را نوشته اییم!

مشکل همین جاست! عادت کردیم تنها به مکتوبات توجه کنیم نه به کسانی که آن ها را نوشته اند! تاریخ را بگیر و جلو بیا! از نادرها که چشمان پسرش را از حدقه در می آورد گرفته تا اختناق دوره ی صفویه و آن جانور خواجه آغا محمدخان! ( آغا با غین نه با قاف!) تاریخ این سرزمین جز سرشکستگی چیزی ندارد که نثار ما کند! ادبیاتمان هم! کمدی الهی دانته را کنار پند و اندرزهای سعدی بگذار تا معنی حرف های مرا بفهمی! اگر چند انسان اندیشمند و ادیب و شاعر مانند حافظ و بوعلی سینا و شاملوی بزرگ داشتیم هم در زمان حیاتشان چگونه از آن ها قدردانی کرده ایم! به جز زجر و عذاب چه به آن ها داده ایم!
به گمان من اگر حافظ می توانست نامی بر دیوانش بگذارد، نامش را می گذاشت: دیوان بردگی!

ادبیات مکتوبی که باید در برابرش(به قول قدیمی ها!) از خجالت ناسپاسی خود آب شویم، حالا شده اند افتخارات تاریخی ما! نادر جلاد را نادر جهان گشا می نامیم و ستایشش می کنیم برای این که چند وجبی به یال و کوپال این گربه ی خوابیده اضافه کرده است! می بینی؟ اضافه کردن به خاک یک سرزمین به قیمت قتل عام مشتی بی گناه که از بد روزگار یا از غم نان لباس سربازی بر تن کرده اند، افتخارات تاریخی ما هستند! هیچ کس از خودش نمی پرسد که اگر این گونه است پس چرا اسکندر را قهرمانی بزرگ ندانیم! یا ناپلئون را یا مثلا" آن مردک دیوانه آدولف هیتلر را؟ هیتلر هم آرزویش عظمت وطن و اقتدار نسل بی لک و پیس آریا بود! اصلا" چرا نباید به آن چه از عدالت انوشیروان گفته می شود شک کرد؟ من حتما به مکتوباتی که از وقایع همین دوران قاجاریه نوشته شده هم اطمینان ندارم، آن وقت چطور به مکتوبات چند قرن پیش تکیه کنم و آن ها را حقیقت محض بدانم و به آن ها افتخار کنم؟ در این مملکت همیشه تاریخ نویسان نوکر قدرت حاکم بوده اند! عده ایی قلم به مزد چیزهایی را نوشته اند که ما امروز برایشان گریبان پاره می کنیم...

نمی دانم! شاید بگویی بدبینانه به دنیا نگاه می کنم! شاید بگویی نامه های عاشقانه که جای این حرف ها نیست! ولی باور کن چون دوستت می دارم این ها را برایت می نویسم! من هم می توانستم در این نامه ها تنها به نوشتن مداوم دوستت می دارم اکتفا کنم! آن قدر هم واژه در انبان دارم که به این زودی ها تکراری  نشوم، ولی وظیفه ی انسان این نیست! می خواهم آیینه ایی به دست بگیرم و در مقابلت بایستم! تا هم خود را در من ببینی و هم جهان پیرامونت را! هنر اگر روشنگرانه نباشد، هنر نیست! باید از همین جا شروع کرد! از همین نامه های عاشاقانه! هنر تنها برای تکثیر زیبایی به وجود نیامده! باید حقایق را هم( حتی اگر زشت باشند!) منعکس کند! هنر مسوم با جنایت توفیری ندارد!

بگذار مثالی برایت بیاورم! ما در دوره ی راهنمایی ناظمی داشتیم که با سیم های تلفن نوعی شلاق می بافت و با آن بچه ها را( به قول خودش آدم می کرد!) کلاف های بافته او تقریبا" نوعی کار هنری بودند، اما آن هنر حال مرا به هم می زند! هنر رعب انگیز! مانند پرده هایی که در شوروی سابق از هیولایی مانند استالین نقاشی می کردند، یا فیلم پیروزی اراده که لنی ریفنشتال در آن از هیتلر یک قهرمان و یک ناجی ساخته! بخش وحشتناک هنر این است که می توان با آن حتی از یک سلاح، قدیس ساخت! برای همین نمی توانم تنها از زیبایی ها برایت بنویسم!

دلتنگ نشو اگر این نامه به مقاله ی اجتماعی شبیه شد! زمزمه های عاشقانه ما آن قدر رساست، که جهان صدای آن را خواهد شنید! پس بگذار گاهی عشقم را این گونه به تو پیشکش کنم! در پس  پرده ی روایتی از جهان تاریکمان! بیا عشق بیدار  را به جهان بیاموزیم! بیا تاریخی تازه را اختراع کنیم زبانی تازه را! بگذار آن چه به ما اعتماد می بخشد، عشقمان نسبت به هم نسبت  به تمام انسان ها باشد، نه تاریخ و فرهنگ آثار باستانی یک سرزمین! عظمت عشقمان تمام مرزها و دیوارها و سیم های خاردار زمین را می تاراند! بیا آدم های تازه ایی باشیم! یکه و بی گذشته و بی خاطره... تا فردای روشن، به دستان معجزه گر ما بنا شود!
دستم را بگیر!

وبلاگ ما زنده این(حسین پور)::: سلام آقای نوه ... می دانم این روزها حال خوشی نداری برای گپ و گفت ... گاز می گیری لبانت را و دندان خائیدنت گرفته ... می دانم دیگر حال مذاکره هم نداری ... حتی با سران فتنه  ... اما چه کنم که اینجایم گیر کرده بعضی حرف ها ... نمی توانم مثل برخی خواص سکوت کنم ... آخر اگر سکوت کنم مجبور می شوم من هم مثل خواصی که در نماز جمعه سرشان پایین بود سرم را پایین بگیرم ... من دوست دارم عوام باشم ... همان هایی که روز نمازجمعه سرشان بالا بود ... بالای بالا ...
آن قدر بالا که از فاصله دور تا تو را دیدیند خوب شناختنت ... خوب به یاد آوردند یک سال گذشته ات را ... مواضعت را در چند لحظه مرور کردند ... احساسشان را انگار روانه ی حنجره شان کردند ... برخی هم احساساتشان را تحویل مشت های گره کرده شان دادند ...
می دانم کفرت را در آورد بصیرت مردم ... اصلا فکرش را هم نمی کردی ... آخر حق داری  ... نوزده سال بود مردم سلام و صلوات می فرستادند در هنگام سخنرانی ات ... اما امسال حتی دنباله ی فامیلت هم برایت مصونیت نیاورد ... آخر عوام ، بر خلاف خواص هنوز وصیت خمینی را یدک داشتند نه مثل تو که فقط فامیلش را یدک می کشی ... وصیت خمینی قضاوت بر حال فعلی است آقای نوه ی امام ... حال فعلی ملاک  قضاوت است ...
باز هم می گویم حق داری عصبانی باشی ... حتی آن قدر حق داری که کشیده ای بر صورت تازه عمل کرده ی وزیر کشور بزنی ... این سیلی ها که چیزی نیست ... فوقش چند شب بستری به دنبال دارد ... اما سیلی تو به انقلاب در هیچ بیمارستانی درمان پیدا نکرد ... نسخه ی آن سیلی همان بود که مردم برایت پیچیدند ... شاید متوجه شوی ... متوجه شوی که شتر سواری دلا دلا نمی شود ... همین
وبلاگ فرهنگ یا سیاست:::آقای مطهری سلام.کاش شما پدری چون شهید فرزانه مرتضی مطهری نداشتید آنوقت به حول و قوه ی خویش کسی می شدید و حرفی می زدید و دوستان جدید و دشمنان دیروزتان به خاطر قدر و مقدار حرفتان ان را انعکاس می دادند نه بخاطر نام و رسمتان و سوء استفاده از جایگاهتان
از انتخابات 88 به بعد شما افاضات زیادی داشته اید که خنده بر لبان تحلیل گران نشانده و باعث تعجب خیلی ها شده از ادعای پیروی از ولایت فقیه و اشاره به راهکارهای ایشان در مورد حوادث پس از انتخابات تا اظهار نظر شما و راه کارهای جدید مقابل راه کارهای امام خامنه ای!
از ساده انگاری یا ساده لوحی شما در اینکه همه چیز از مناظره ها شروع شد و حرف های بچه گانه تان تا امروز که افاضاتی جدید داشتید در مورد منتخب مردم
از اینها بگذریم نگرانی شما منو کشته
بنده ی خدا شما حدود یک سال است در کنار موسوی و کروبی و دیگران از عقبه فتنه تیتر بی بی سی و صدای آمریکا و سایت های ضد انقلاب هستید و حالا  نگران انقلاب شده اید و از شادی دشمن می گویید!!!!!!!؟
چرا شما هم مثل اصلاح طلبان همیشه بر مبنای تغییر گام بر می دارید و هر گاه به نفعتان باشد یاد انقلاب و دشمنان انقلاب می افتید؟چرا آن زمانی که صدای امریکا افاضات بچه گانه ی شما را تیتر می کرد و در 4 نوبت خبری ان را به سمع و نظر دوستان خارج نشین و داخل نشین شما می رساند نگران شادی دشمن نیودید؟
اقای مطهری ما یاد گرفته ایم که انسانها را با دوستانشان بشناسیم و در عالم سیاست با جریانشان،حامیانشان،روزنامه هایشان و سایتها و خبرگذاری هایی که از آن شخص حمایت می کنند.برای من شما هم اصلاح طلبی هستید که زود حنایتان رنگ باخت و نقاب از چهره .... افتاد
در انقلاب شاهد بودیم که فرزند شخصیتها طعمه های خوبی برای استعمارگرانند و انها خوب کار خود را انجام دادند و خوب شکار کردند امثال شما را.
از جایی که هر کس قیمتی دارد شما را هم با تعریف و تمجید خریدند و خوب هم فروختید انچه قدرش بیش از اینها بود.
در پایان نظر به عکس العمل شما بگویم دشمن اتفاقا نه اینکه خوشحال نشد بلکه خیلی هم نگران شد زیرا دوستان  و هم پالگی های شما و کسانی که شما قصد داشتید گناه نابخشودنیشان را به پای دکتر ثبت کنید در 9 دی تکلیفشان روشن شد و سید حسن مصطفوی که خمینی برایش بسیار بسیار حیف است،بخاطر نزدیکی با همین خائنین از چشم مردم افتاد و نقشه های اصلاحات چی ها را برای انتخابات آینده را نقش یر آب کرد.البته شاید هم شما درست بگویید دشمن خوشحال شد اما نه شآن دشمنی که شما
از آن یاد می کنید بلکه دشمنی که برای شما دشمنند یعنی حماسه سازان 9 دی
وبلاگ اسرار انتظار:::
 قیام 15 خرداد 42 - حماسه 3 خرداد 61 - حماسه 2 خرداد76 - حماسه 14 خرداد  68- حماسه 27 خرداد 84 - حماسه 22 خرداد 88/////////


 قیام 15 خرداد 42 که زمینه ساز انقلاب 57 شد امام در آنروز طی سخنرانی تاریخی خود شخص شاه، آمریکا و اسرائیل را مستقیما مورد حمله قرار می دهد و به حادثه فیضیه اشاره می کند و فاجعه فیضیه را از این نظر که مقابله با اساس اسلام است به فاجعه عاشورا تشبیه می کند.××× این سخنرانی به منزله رویاروئی مستقیم و آشکار با حکومت بود و نشان می داد که امام، روحانیت و مردم به نقطه غیر قابل بازگشتی با دستگاه رسیده اند و....
 حماسه 3 خرداد 61 حماسه آزاد سازی خرمشهر: با وجود حمایت همه جانبه دولتهای غرب و بذل و بخششهای عرب ها به صدام، عراق باز هم نتوانست در خرمشهر دوام بیاورد ومجبور شد آنجا را با ذلت و خواری ترک کند.
 حماسه 2 خرداد76: به گفته رهبر معظم انقلاب دوم خرداد حماسه بود زیرا تا آن زمان بیشترین شرکت کننده ارا در انتخابات ریاست جمهوری به خود اختصاص داده بود.
از دیدی دیگر مردم میخواستند انزجار خود را از دولت به اصطلاح سازندگی برسانند وبه هم کیش او یعنی ناطق نوری رأی ندادند.
دوم خرداد از زاویه ای دیگر هم حماسه بود :چه بسا انتخاب ناطق نوری باعث میشد مردم به کلی از اصولگرایی بیزار شوند وبه هشت سال بعد به مردی همجون دکتر احمدی نژاد رای ندهند.وبه کلی انقلاب از مسیر خود منحرف میشد.انتخاب اصلاحات توسط مردم این خوبی را داشت که باعث شد ماهیت ضد دینی خاتمی ویارانش- سروش، گنجی، مهاجرانی و... - برای مردنم رو شود.
 حماسه 14 خرداد 68: بزرگترین وداع تاریخ را بی شک می بایست مراسم خاکسپاری امام عزیز دانست.مردم قدر شناس ایران ب از تمام شهرهای ایران در این مراسم به یاد ماندنی شرکت کردن و حماسه آفریدند.و خبرگان مردم نیز در انتخابی بی نظیر رییس جمهور وقت جناب آیت ا... خامنه ای را به رهبری مردم انتخاب نمودند.
 حماسه 27 خرداد 84:تقابل همه نفاق در برابر مردم نتوانست اراده ایشان را سست کند و باز هم خرداد مجبور شد در خود حماسه ای دیگر ببیند . وجناب اکبر هاشمی بهرمانی را با آن همه یال و کوپال بر زمین زدند.
 حماسه 22 خرداد 88: این حماسه بی شباهت به حماسه سوم خرداد نیست. در سوم خرداد سال61تمام نیروهای خارجی بر علیه ملت ایران بسیج شده بودند، در 22 خرداد 88 همان نیروهای مخالف خارجی را در نظر بگیرید بعلاوه نیروهای فریب خورده داخلی، و مقاومت مردم باعث خلق حماسه دیگر شد.جناب هاشمی و پسرانش آنچنان بر زمین کوفته شدند که انشاءا...  دیگرقدر ت برخاستن نداشته باشند.  
به امید خلق حماسه هایی شیرین وبه یاد ماندنی توسط مردم غیور ایران.
وبلاگ ما زنده ایم(حسین پور)::: 
متن زیر ماحصل درد دل با پدرم است ... با بغضی که در گلو داشت برایم می گفت ... از آن روزها تا به امروز ...

روزگار چه با سرعت درگذر است ... یادش بخیر آن روزها ... برادری داشتم و برادرانی ... عجیب شکل هم بودند ... محاسن صورتشان رنگ تیغ به خود ندیده بود ... نماز که می خواندند از قنوتشان سبد سبد « تبارک الله احسن الخالقین » می شکفت ... با ندای پیرشان که گویا همان ندای « هل من ناصر ینصرنی » حسین (ع) بود انقلاب کردند ... چشم های جهان فرو ماند در معجزه ی فرزندان خمینی ... جنگ شروع شد ... برادرهایم که هنوز رنگ تعلق نگرفته بودند ندای دوباره ای را لبیک گفتند ... شهید ... جانباز ... مفقود ... جنگ تمام شد ... شهر پر شد از حجله های رنگی ...
کوچه و خیابان ها نام شهدا را به چشمانشان می کشیدند ... امام شهدا دوری شهدای امام را تحمل نداشت ... هنوز یک سال نگذشته بود که امام و شهدایش در بهشت برزخی برای ما سفره ی صلوات انداختند ... آخر می دانستند قرار است چه بلایی بیاید بر سر فرزندان خمینی ...
حضرت ماه در 14 خرداد 68 درخشیدن گرفت ... یادم می آید همان زمان بود که حضرت ماه ، ندای هل من ناصر ینصرنی اش را سر داد ... می گفت شبیخون فرهنگی ... بعد ها گفت تهاجم فرهنگی ... ناتوی فرهنگی ... غارت فرهنگی ... استحاله فرهنگی ... جنگ نرم ... دریغ ... دریغ که نورماه به چشم بعضی تابان نبود و ندای آقا سلطان به ندای حضرت ماه ترجیح داده شد و  هم برهنگی ، فرهنگ شد و هم فرهنگمان برهنه ...  و چقدر زود تعبیر شد صحبت های آقا مهدی باکری ...
چفیه ها از دور گردن بسیجی ها به روی سر کاکل زری ها هجرت کردند ... چکمه ی بسیجی ها به پای رپی ها خودنمایی کردند ... تسبیح که روزگاری توان شمارش ذکر های فرزندان خمینی را نداشت به دور مچ منسونیسم ها برازنده تر شد ... ریش که روزگاری ریشه ی مذکرهای باغیرتمان را نمایان داشت امروز به ظواهر گوناگون بر صورت جوانان آمده تا  یادگار پیرجماران را کنار  زند و سوغات فرنگ را ناجوانمردانه فریاد کند ...
بعد از جنگ عده ای از برادرهایم دیگر برادر نماندند ... این را بعدها از وجنات و سکناتشان فهمیدم ... تجملات دغدغه ی جدیدی بود که مثل خوره وجود برخی برادرهای دیروزم را گرفته بود ... آن روزها سبقت برای نماز شب بود و این روز ها سبقت برای نان شب ... آن روزها برای برادرهایم دنیا مزرعه ی آخرت بود ، امروز برای بعضیهاشان دنیا کشک آخرت هم نیست ... آن روزها حجاب برای خواهرهایمان خانه ی اول بود و امروز برای بعضی ها پوست دوم هم نیست ...
نمی دانم ...
روزگار عجیب دارد می تازاند ... حتم دارم که امام و شهدا دیگر  سفره ی صلواتشان را جمع کرده اند و دست به دامان « امن یجیب » شده اند ... هوای شهر دیگر مسموم است ... دیگر از بلوار سجاد نمی توانم عبور کنم ... دیگر بلوار شهید صادقی رنگ و بویی از شهیدش ندارد ... دیگر خیابان شهید چمران به ناله های بی فراق صاحب نامش نمی بالد ... راستش را میگویم ... دیگر می ترسم از خیابان چمران ، بلوار صادقی و ... رد شوم ... می ترسم در جایی که نام شهدا هست از یاد شهدا غافل شوم ...
و خوب می دانم که این ها همه از یک چیز نشأت می گیرد ... اینکه ندای حضرت ماه روی زمین ماند ...
همین ...

زمین خالی ، زمان خالی و قـلب آسمـان خالی
هوای شهر مسمـوم از مترسـک های جنجـالی
هلا آلــوده دامن هــا ، لجـــن مــردان بی غیـرت
گـــوارا بـــاد دوزخ بــر چنیــــن ایمــــان توخـــالی
کجــا کوچیــده ای مـــردم ، وقار و غیرت و مردی
چه شد ای اهــل آبــادی گل و گل بوته ی قالـی
بنال ای دل ، بنـال امشب که نفرین بر مرام این
«مذکرهای بی غیرت» ، «مؤنث های پوشالی»
مسله این است، فرهنگ یا سیاست::: همیشه اینطور بوده که جسم از روح مهمتر بوده.مثلا وقتی دلمون درد می گیره یا درد دندون داریم و یا
بدتر خدایی نکرده به یه بیماری مزمن گرفتار می شیم متوسل به هر چیزی می شیم تا فقط کمی
کمتر درد بکشیم و یا زودتر از درد خلاص بشیم.به نظر شما هایی که قائل به وجود روح هستید،چرا
دردهای روحی ما زیاد واسه ما مهم نیست؟ چرا برای درمان این دردها اینقدر به اب و آتیش نمی زنیم
و خودمون را نمی کشیم تا از درد های مزمنی که تا اون دنیا هم همراه ما میاد راحت شیم؟دردهایی
که دیگه برامون درد نیست.چقدر بده  که دردهای دیروز امروزه شده جزء آمال ما.تو پرانتز بگم روی حرفم
با بچه مثبتا نیست ها!لطفا به دل نگیرن پرانتز بسته. چقدر بده که به قول بچه ها تو کف چیزی باشیم
که مرض و بیماریه.گاهی واسه رسیدن به اون حتی نذر و نیاز هم می کنیم.حالا چرا دارم این حرفا رو
می زنم و به قول معروف منبر رفتم؟چون می خوام وارد بحث شیرین دینی - اجتماعی الودگی جنسی
بشم.خیلی می بخشید ها که اینطوری می گم چون من قائل به مفاهیم هستم در الفاظ یعنی اینکه
معتقدم بایدلفظ و معنا با هم تطبیق داشته باشه.این لفظ بد حجابی یا بی حجابی این فضا رو نمی
تونه تفسیر کنه.یعنی لفظ و معنا با هم تطابق نداره لا اقل تو جامعه ی امروزی رسا نیست.به نظر من
همونطور که آلودگی صوتی داریم یا آلودگی محیط زیست داریم یا آلودگی های مختلف داریم و وقتی
علل این نامگذاری ها رو جویا می شیم می بینیم به خاطر ارتباطی که بین ابزار و عوارض انها وجود
داره این نامگذاری صورت گرفته.اما لفظ بدحجابی اصلا مفهوم عوارض این پدیده رو نشون نمی ده.شما
وقتی تعدد زباله رو می بینید می گید آلودگی ایجاد شده.این زباله ها اثر یک رفتاره که به خاطر
تاثیراتش و مضراتش منفی جلوه داده می شه و همین چرخه در آلودگی های مختلف و نامگذاری های
متفاوت اتفاق افتاده پس باید برای بررسی موضوع موسوم به بدحجابی به این نکته ی مهم پرداخت که
آیا این نام آنقدر بار داره که انسانها را تحریک کنه که اندازه ی زباله های محیط زیست به این موضوع
توجه کنن و در افراد قدرت مقابله ایجاد کنه؟با توجه به اثراتی که در جامعه می بینیم حتما همه ی ما با
این نظر موافقیم که بد حجابی آنقدر که باید بار روانی خاصی ایجاد نمی کنه.پس اگر قرار باشه برای
یک ناهنجاری در جامعه فرهنگ سازی مثبت بشه باید نامی برای این ناهنجاری انتخاب بشه که گویای
عمق فاجعه باشه.مثلا آلودگی صوتی کاملا  با مسمی و مناسب است زیرا این مفهوم در ذهن
شنونده تصویر می شود که صوت هایی مضر و آلاینده وجود داره و دیگران ازین اصوات اذیت می شن و
در مرحله ی بعد با تابلوهایی شبیه بوق زدن ممنوع این مفهوم کامل می شه و کم کم صوت مثبت و
صوت منفی در اقشار مختلف جامعه تفکیک شده و لایه های مختلف جامعه عوامل بازدارنده ی یکدیگر
می شن و دیگه اثرات کار فرهنگی خودشو نشون می ده.حال به نظر من واژه ی بدحجابی نه تنها
مفید نیست بلکه از لحاظ فرهنگی نارسا و مضر است و باری فرهنگی با اهداف خاص را القاء نمی
کنه.واژه ی مناسب در این وادی آلودگی جنسی  یا چیزی شبیه به این است که در این واژه یا واژه ای
شبیه به این بار روانی موجود این مفهمو را در ذهن مخاطب تصویر می کند که کسانی می توانند با
ظاهر خود در فضای روانی جامعه ایجاد الودگی از نوع جنسی کنند و به حریم دیگران تجاوز کنند و قبیح
بودن کار اشکار می شود و همان اتفاق در اثرات آلودگی صوتی کم کم نهادینه می شود.پیشنهاد بنده
به دست اندرکاران و سیست گذاران فرهنگی این است که دقت لازم را در انتخب واژگان فرهنگی انجام
دهند تا بار لازم را به همراه داشته باشد و بتواند در رسیدن به اهداف اجتماعی و دینی کمک حال
باشد.
در مبحث بعدی به علل این هنجار در جامعه می پردازیم


وبلاگ اسرار انتظار:::
افول هر حكومت و تمدنى عللى دارد و غروب آفتاب حكومت و تمدن بزرگ اسلامى در اندلس نيز از اين قانون مستثنى نيست . مهمترين آسيبى كه گريبان‏گير حكومت مسلمين در اندلس شد و فرجام ناخوشى را براى آن رقم زد، تفرقه و فساد اخلاقى بود و اين نكته‏اى است‏بسيار حايز اهميت كه برابر آموزه‏هاى دينى، بايد از آن عبرت گرفت . 

یکی از مهمترین  علل غروب خورشيد تابناك تمدن اسلامى را در اندلس باید رواج فساد اخلاقی در اندلس دانست. 
روى  آوردن حاكمان و بسيارى از مردم به بى تقوايى و بى بند و بارى و فراگير شدن فساد در سطح حاكميت و جامعه، آنان را از توجه به صلاح و سلامت و پيشرفت جامعه باز داشت و حميت و غيرت دينى را در آنها از بين برد و آنچه كه برايشان اهميت داشت، قدرت‏طلبى و خوش گذرانى بود . در نتيجه، شهرها يكى پس از ديگرى از تحت‏حكومت آنان خارج گرديد و به تصرف دشمن درآمد.
مسيحيان شمال، قراردادهايى را با حاكمان مسلمان بستند و طبق آن آزادانه به ايجاد تفريح گاه و مدرسه و انجام تجارت بين مسلمانان پرداختند; در مدارس خود به فرزندان مسلمان، افكار دينى مسيحيت را القا مى‏كردند و با به گردش در آوردن دختران زيباروى مسيحى در تفريح گاه‏ها، جوانان مسلمان را به آنجا مى‏كشاندند و با ترويج‏خريد و فروش مشروبات الكلى، مردم مسلمان را از اعتقادات دينى خود دور مى‏ساختند و به اين طريق فساد را در تمام پيكره جامعه اسلامى رسوخ دادند و آن را از درون تهى كردند . بدين ترتيب بود كه توان مقاومت را از آنان گرفتند.
اينك سزاوار است از خود بپرسيم: آيا تاريخ تكرار نمى‏شود; آيا نبايد از تاريخ اندلس عبرت آموخت; مگر غير از اين است كه مؤمن از يك سوراخ دو بار گزيده نمى‏شود؟ چرا بى توجه به نقشه‏هاى دشمن بر طبل اختلاف و تفرقه مى‏كوبيم و از وحدت حول محور رهبرى غافل هستيم; منافع حزبى و گروهى را بر منافع انقلاب و كشور ترجيح مى‏دهيم; چرا در مقابل شبيخون فرهنگى دشمن اقدامى اساسى صورت نمى‏دهيم؟ افزايش قارچ گونه باندهاى ترويج فحشا، مشروبات الكلى و انواع مواد مخدر در سطح جامعه، بويژه در ميان جوانان از روى نقشه و برنامه ريزى دشمنان نيست؟ القاى شبهات و ايجاد ترديد در بنيان‏هاى اعتقادى براى سست و متزلزل كردن باورهاى دينى مردم  و برقرار کردن حقوقهای چند صدهزار تومانی برای جوانانی مسلمانی که به بهائیت بپیوندند بدون طرح از پيش تهيه شده است؟ گسترش برنامه‏هاى ضد اخلاق و عفت از طريق ماهواره، پخش انواع نوار، سى دى و پوستر مبتذل به قیمت بسیار ارزان، هدف خاصى را دنبال نمى‏كند؟ چرا از خواب غفلت‏بيدار نمى‏شويم؟
تاريخ، آموزگارى بس ارزشمند است .در سال ۷۲ روی دیوار در خیابان اصلی شهرمان (سبزوار- خ کاشفی- جنب پاساژ ارم)نوشته بود:  « ایران اسپانیا نیست
تاریخ معلم انسانهاست» اما این شعار توسط مسئولین وقت از دیوار پاک
شد تا آنها ناخودآگاه در تسلیم اندلس به دست دشمن سهیم شوند.
به نام خدايي كه دراين نزديكي است ...
اروند ...
تاكنون اين نام را شنيده اي ... ؟
همان كه از كنار دجله وفرات ميگذرد ... همان كه عطر پسر فاطمه ،عطر حسين را به همراه دارد ...
همان كه روزگاري بستر شهادت مردان عمليات والفجر8 شد ...
راستي تو قصه ي گذشتن مردان خدا را از اين آب شنيده اي ؟
شنيده اي كه چگونه از اين اروند ،اين رود خروشان وحشي گذشتند ونداي الله اكبرشان را به افلاك رساندند ؟
شنيده اي كه چطور در سياهي شب ، در سكوت واختناق ، آب را ، اروند را ، آن رود وحشي را ، به سخره گرفتند وچه زيبا از آن گذشتند ... ؟
ميگويند عظمت وسختي عمليات والفجر 8 را مثل شناسايي منطقه ،جريان نامنظم آب وسرعت آن ، گل ولاي ساحل رودخانه ، جزر ومد ، موانعي كه دشمن ايجاد كرده بود و... را فقط غواصان لشكر 14امام حسين (عليه السلام)وبچه هاي خط شكن عمليات والفجر 8 درك كرده اند .
اينان اروند را به بازي گرفتند وچه زيبا در اين بازي درخشيدند ...
اروند ...
گويي امروز نيز اروند در ميان كوچه پس كوچه هاي دنياي من تو در تلاطم است ...
اروند دنياي من تو نيز خروشان  و،وحشي است ...
هر زمان موجي ميآيد كه ميتواند تو را به ناكجاآباد برد ...
ديروز اروند، آن رود خروشان ، بستري شد كه مردان خدا براي گذشتن از آب ازجان خود گذشتند ...
اگر خواهان آني كه تو نيز امروز از اروند بگذري  ،پس براي گذشتن از آن، از هواي نفست بگذر ...
مگذار تلاطم اين رود خروشان ، ايمان ، اعتقاد وآرمان تورا با خود برد ...
اروند را به بازي بگير ،همان طور كه مردان خدا به بازي گرفتند ...
فراموش مكن كه چه صبورانه، چه غيورانه مردان عمليات والفجر8 در اروند جاودانه ماندند...
رمز اين جاودانگي را به خاطر بسپار...
وبه ياد داشته باش امروز تو  نيز بايد همانند مردان عمليات والفجر8 در تلاطم اروند روزگارت ، در تلاطم بايد ها ونبايد هاي آرمانت گم نشوي  ،خودت را آنچنان آماده كن كه امواج اروند تورا دربرنگيرند ...
ودر نهايت به ياد داشته باش امروز تو بايد در اروند روزگارت غواصي كني ...
وهر زمان كه غوغاي اروند روحت را آزرد وآرمانت را به بيراهه كشاند ...
به ياد آور كه روزي روزگاري ،يكي بودهايي همين تلاطم وغوغارا تجربه كردند وازآن گذشتند...
شهداي اروند را به يادآور ...
شهدايي كه مظلومانه اما غيورانه آب را بستر شهادت خود برگزيدند ودرآن آرام گرفتند ...
شهدايي كه مصداق انس وحضور دائم در محضر خدا بودند...
هرهنگام كه بر ساحل اروند حضور يافتي گوش كن ... شايد هنوز صداي زمزمه هاي مردان خدارا بشنوي ...
وبلاگ دردانه هستی:::

در اين روزها ولحظات غريب چشم انتظاري ...در اين گذر سخت وسنگين ثانيه ها در فراق يار ...
به چه مي انديشي؟
آرام آرام جامه ي سياهت رادر سوگ دختر محمد(صلوات الله عليه وآله وسلم)،همسر علي ،مادرحسن و حسين  برتن كن وبينديش در سوگ چه  بايد به ماتم بنشيني ؟
راستي  ... تو فاطمه را ميشناسي؟
فاطمه ... برگرفته شده از فطم ... به معناي جداشده از خلق ..
فاطمه ... امّ ابيها ... مادر پدرش ...
 همان كه محمد (صلوات الله عليه وآله وسلم*) ، رسول خدا ،درباره اش  اين چنين فرموده :
 «هرهنگام كه دلتنگ بهشت ميشوم ،فاطمه را مي بويم ،فاطمه را مي بوسم ... »
همان كه سبب وجودي ، وجود نازنين پيامبر خداست ... چراكه پروردگار اين چنين فرموده :
 «اي پيامبر ، اگرتو نمي بودي جهان را خلق نمي كردم واگر علي نبود ، تورا خلق نمي كردم واگر فاطمه نبود، هيچ يك از شما را خلق نمي كردم ... »
حال مي فهمم كه چرا پيامبر خدا، سبب خوشنودي خويش را خوشنودي فاطمه ميدانست ...
 به راستي كه او به عظمت وجود فاطمه واقف بود ...
فاطمه ... همان كه گويند به هرميزان كه شب قدر رابيشتر درك كني  ،به ساحت مقدس او نزديك تري ...
نمي دانم تاكنون به آن شب كه فاطمه پرگشود وبه آسمان عروج كرد ، انديشيده اي ؟
هيچ در اينكه چرا او اين چنين خواست  كه شبانه وبا ياراني اندك تشييع شود انديشيده اي ؟!
آيا جز اين است كه او اين را برايمان هويدا كرد ، كه حقيقت ايشان جزبراي ياران اندكي ظاهر نمي شود... ؟!
واينكه هركس طالب مشايعت بافاطمه الزهراست  ، بايد سلمان گونه ومقداد گونه باشد ؟
آيا تاكنون انديشيده اي كه اشك وماتم علي درهنگام غسل فاطمه براي چيزي بالاتر وفراتراز پهلوي شكسته ي همسرش مي باشد ؟
آن اشك وزاري در دفاع از ولايت  ،حرف ها وگفتني هاي بسيار دارد ...
آن هنگام كه قفل دلت شكسته ميشود وچشمانت باراني ودست توسل به دامن فاطمه ميزني  ؛ بدان به كه متوسل شده اي ...
 بدان رو به سوي كه آورده اي ...
فاطمه را بشناس ...
ميگويند راه رفتن ، راه خواستن ، كليد يافتن ، تضرع است ...
                             « يا فاطمة الزهرا اغيثيني »

 
*بخشي ازاين پست رواز سخنان استاد عزيزم سركار خانوم گيتا گرايلي كمك گرفتم .خداوند خود حافظ ونگهبان ايشان باشد.
*ياد شهيد برونسي برام زنده شد...عجيب ارتباطي با خانوم فاطمه الزهرا داشتند ...ارتباطي كه برا خيلي هامون تعريف نشده است...
چقدر قشنگه آدم به مرحله اي برسه كه فاطمه الزهرا خودشون مشتاق ديدارت باشن ...
وچه زيباست طنين آن صداي بانويي كه تورا فراميخواند...
وبلاگ ما زنده ایم(حسین پور)::: 
 
...برایم درد داشت که برای اثبات ولایت فقیه باید ساعت ها با یک عضو شورای بسیجمان بحث کنم و آخر سر هم نوشابه اش را سر بکشد ... برایم درد داشت که عضو شورای بسیجمان برایم پیامک بزند و رحلت فقیه عالیقدرش منتظری را به من تسلیت بگوید و پیشنهاد دهد که بیایید از طرف بسیج برایش ختم بگیریم ...
دلم می گرفت وقتی می دیدم که آرمان هایمان فقط در صفحات نشریات دانشجویی پیاده می شود نه در 22 خرداد و پای صندوق رأی ... دلم می سوخت وقتی می دیدم که گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» کلاس آقایان را پایین می آورد و باید حتما بگویند «به نام خدا »  ... درد داشت برایم وقتی میدیم « ندای آقاسلطان » بیشتر از « ندای هل من ناصر ینصرنی حسین » طرفدار دارد ...  درد داشت برایم ...




... بعضی وقت ها دلم می گرفت در دانشگاه ... با خودم فکر می کردم که  آرمان ما خریدار ندارد  ... از خودم می پرسیدم که چرا من و هم عهدانم باید در این « مبدأ همه ی تحولات » اینقدر تنها باشیم ... با خودم می گفتم چرا حتی همان بچه بسیجی های ما هم ، بعضاً حرف آرمانمان که می شود پرتقال پوست می گیرند و فقط تبسم می کنند ...
برایم درد داشت که برای اثبات ولایت فقیه باید ساعت ها با یک عضو شورای بسیجمان بحث کنم و آخر سر هم نوشابه اش را سر بکشد ... برایم درد داشت که عضو شورای بسیجمان برایم پیامک بزند و رحلت فقیه عالیقدرش منتظری را به من تسلیت بگوید و پیشنهاد دهد که بیایید از طرف بسیج برایش ختم بگیریم ...
دلم می گرفت وقتی می دیدم که آرمان هایمان فقط در صفحات نشریات دانشجویی پیاده می شود نه در 22 خرداد و پای صندوق رأی ... دلم می سوخت وقتی می دیدم که گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» کلاس آقایان را پایین می آورد و باید حتما بگویند «به نام خدا »  ... درد داشت برایم وقتی میدیم « ندای آقاسلطان » بیشتر از « ندای هل من ناصر ینصرنی حسین » طرفدار دارد ...  درد داشت برایم ...
اما اشتباه می کردم ... آرمان ما نه تنها غریب نیست بلکه خیلی هم طرفدار دارد ...
مشکل « من » و « شما » ییم که وقتی « ما » می شویم هم نمی توانیم آرمانمان را درست معرفی کنیم ... مشکل ما این است که بعضی وقت ها می شود که صدای آرمانمان را می خواهیم از پشت بیسیم به گوش خلق الله برسانیم .... مشکل ماییم که فکر می کنیم تا وقتی هندای 125 مان نباشد نمی توانیم امر به معروف کنیم ... مشکل ماییم که فکر می کنیم گناه غیبت و تهمت کمتر از شنیدن موسیقی رپ است ...
شما را به خدا نگویید که چرا دارم خودزنی می کنم ... نه ... بگذارید یک بار هم که شده حرف دلمان را بگوییم ... مشکل ما این است که آرمانمان را خوب معرفی نکرده ایم ... اگر آرمانمان را همانی که هست معرفی کنیم خواهیم دید  همان هایی که پرتقال پوست می گیرند و نوشابه سر می کشند هم طعم آرمانمام را با صد تا نوشابه و پرتقال هم عوض نمی کنند ...
 عزیز دلم مصطفی جلالی اخراجی ها را برایم مثال زد ... تا به حال فکر نکرده بودم که واقعا چرا اخراجی ها شده بود پرفروش ترین فیلم ایران ... به این فکر نکرده بودم که اخراجی ها بهانه ای بود که آرمان ما بشود پرفروش ترین آرمان ایران ...
به این فکر نکرده بودم که اخراجی ها تقابل آرمان واقعی و آرمان واهی را چقدر قشنگ به تصویر کشیده بود ... به این فکر نکرده بودم که شخصیت های اخراجی چقدر مصادیق قشنگی می توانند باشند برای آرمانمان ...
آرمان ما حاجی گرینف نیست که با یقه ی بسته و ریش بی ریشه اش می خواهد سر خدا کلاه بگذارد ... آرمان ما مجید سوزوکی است که فاصله ی عشق مجازی و حقیقی را یک شبه طی می کند ... آرمان ما سید مرتضی ست که چپ و راستش ، بالا و پایینش ، ظاهرو باطنش صاف صاف صاف است ... آرمان ما همان فرمانده لشکریست که تریاک تعارفش می کنند و او لبخند می زند ... آرمان ما همان روحانی ست که دلش را با خدا قسمت کرده ... به خدا آرمان ما حاجی گرینف نیست ... همین ...


وبلاگ ما زنده ایم::: امروز که سایت های خبری رو پایین و بالا مینداختم چشمم به این خبر خورد : « حکم جلب مهدی هاشمی صادر شد »
بالاخره مصلحت بر این شد که قوه ی قضائیه  از روی خالی نبودن عریضه هم که شده تکانی به خود بدهد ... نمی دانم آقای قضائیه از این به بعد در جلسات مجمع حاضر می شود یا مثل دزدگیر ۸۸ صندلی اش را می بخشد به این و آن ...
راستی آقای قضائیه نگفت حکم جلب فائزه ای که در ایران است در کدام کانال قضایی گیر کرده و همچنین نگفت حکم مهدی که در ایران نیست چگونه از کانال های قضایی گریخته و به تأیید ایشان رسیده ... نگفت که اگر مهدی در ایران بود هم حکم جلبی برایش در نظر داشتند یانه ... نگفت که فاصله ی استاداویل تا دانشگاه آزاد را حتی یک بار هم پیاده راه رفته اند یا نه ... نگفت که منظورش از مصلحت اندیشی که چند روز پیش حرفش را زده بود همین است یا نه ...
نمی دانم ... حتی برای من که در صنف بی انصاف ها مشغول به کارم هم این شبهات جای سوال دارد ... هر چند خودمان را به خواب بزنیم و اصلا فکر نکنیم که حکم جلب چه وقت ارزش دارد ...
آقای قضائیه ؛ تکان محکم تر ، خواست  نابجایی نیست ... پس محکم تر تکان بخورید ، فائزه ها  منتظرند ... وگرنه مجبور می شوم شعر عزیز دلم ، ناصر فیض  را تفسیر به رأی کنم :
در این زمانه ی نامعتبر که قاضی شهر  /////   گدای خانه اش از تاجران تجریشی ست
دلم برای خدا تنگ می شود اما   /////   سفر به خانه ی ایشان برای من فیشی ست
( کلید واژه های این دو بیت : قاضی ، تاجر ، تجریش  )
همین ...

برخی  گردوخاک های خبر :